خداوندا...
در این سرزمین،،
-که آرزو بر جوانان عیب است-
و در این سرا،
-که خواستن توانستن نیست-
و تلاش، آخرین پله برای «ترقی»ست،
خداوندا...
چشمهای نیازمند ما
متوسل به دستان کریم توست
و خاک ترک خوردۀ موطنمان
چشم انتظار باران بخشش تو....
در این سرزمین،،
-که آرزو بر جوانان عیب است-
و در این سرا،
-که خواستن توانستن نیست-
و تلاش، آخرین پله برای «ترقی»ست،
خداوندا...
چشمهای نیازمند ما
متوسل به دستان کریم توست
و خاک ترک خوردۀ موطنمان
چشم انتظار باران بخشش تو....
راستش نمیدونم چجوری بگم، میدنی یه مدتی نیستم! یعنی بیش از یه مدت!!!
از اونجایی که عزممون رو جمع کردیم برا درس خوندن و از این جور حرفا باید با گوشی و کامپیوتر و تلوزیون و... خدافظی کرد.
91/4/11 میام یه آپ خوشگل براتون میذارم. تا اون روز دلم خیلی براتون تنگ میشه.
حق نگهدارتون
شعر من فریاد باش
شعر من تا می توانی بر علیه ظلم و استبداد باش
شعر من
آتش کن و بر ضد هر خونین دل و ضحاک باش
شعر من دمساز باش
شعر من، ای عرش پر رعد و برقم
ای مسلسل،
ای سلاح گرم و سردم
شعر من ای انعکاس درد قلبم
ای نشانگر از درون پرنبردم
شعر من
ای گمشده در اندرون درد و فقرم
***
شعر من، تا میتوانی آتشین باش
و ستم را از درون کاخ های رنگ رنگی
همره آثار دژخیمان خون آشام
بیرون کش
بسوزان...
خرد کن...
***
شعر من
همچون مسلسل در کف مردان جنگی
پاره کن آن سینه ی پر حیله ی افراسیابان
پاره کن آن بند و زنجیر اسارت را؟؟؟
وزان پس
با خروشی آتشین و سرخ
بنادار آن بنای پر عدالت را...
***
شعر من
در خود نشانی از نبودن
یا نداشتن
یا چنین فعلی
تحرک در زمان را یاوگی انگاشتن
همره بیچارگی
بیمایگی
وین شعار ابلهانه، حک بر سقف زمانه
زیستن با هر چه نکبت
دوری از هر گونه حکمت
دم نیاوردن
و با چشمان خونین
دیدن و نادیده خواندن
رنگ را بی رنگ
نامیدن
و رنج ممتد
بیچارگی را
در ضیافت_
شعر خواندن
بگو
عریان کن و
مهراس از دشمن
مترس،
آخر،
«چگونه اینچنین بودن»
راستش را میدانی سرزمین خوبی دارم ، دشتی فراخ ، آسمانی آبی ، کوه هایی بر افراشته ، تکه نانی ، جوی آبی ، عابری پر پول ، یارانه ای سر ماه ، مادری خوش پذ، پدری کار کن ، خیابانی امن! مردمانی نیکو! بزرگانی بخشنده ! تقویمی خوش نقش!
آری این سرزمین من است ، سرزمین تاریخ و وقایع مهم ، سرزمین تقویم های پر حادثه ، حادثه هایی که گاه فقط مزین روز شمار روی میز است گاه تیتر یک اخبار ، حادثه هایی که گاهی حتی ثبت نشده اند به واسطه رنگی بودنشان، به واسطه نسل جدید بودنشان ، به واسطه زیر سوال بردنشان!
همیشه معتقدم معیار انسانیت زیاد به کجایی بودن و عضو کدام مذهب بودن آدمها باز نمی گردد ، انسانیت را باید با معیار خودش سنجید. عده ای برای غصب سرزمینشان می جنگند ، عده ای برای آزادی سلب شده اشان ، شاید هم آزادی دیکته شده اشان...
روز شمارت را ورق بزن ، روی تاریخ ها مکث کن ، اعداد قرمز و سیاهش را چک کن ، این اعداد نشانه اند نشانه ای برای درک خیلی چیز ها ، خیلی از ارزشها ، خیلی از حادثه ها یا حتی خیلی از بی ارزشی ها...
بعضی ارزشها تغییر می کنند حتی اگر در تقویم ثبت شوند حتی اگر تیتر اخبار شوند! بعضی ارزشها هم پا برجا هستند چون از درون رو ح سرچمه میگیرند حتی اگر تیتر یک اخبار نباشند ، دوربین هیچ کس روی آنها زوم نباشد.
سرزمین خوبی دارم، دشتی فراخ ، آسمانی آبی...
بی ربط با مطلب بالا ولی دوست داشتم بگم:
احیا هم که میروی چشمت به چهارتا جوان با آن سر و تیپ که می افتد نمیدانی لطف خداست یا تمسخر آنها ، تعصبی ها می گویند تمسخر و بی احترامی است ولی من دوست دارم یک بار هم که شده خوش بین باشم...